زمانی که هنوز مرز و حد و حدودی سیاسی در ساختار جغرافیایی کشورها شکل نگرفته بود، بسیاری از اقوام با جایابی در مکانهای تازه سعی میکردند امکانات بهتری را از برای خود تهیه کنند.
معمولا این امکانات هم طبیعی و اقلیمی بوده است. این افراد بیشتر هم سعی میکردند که جاهایی را انتخاب کنند که در وهله اول مناسب دامهایشان باشد. این نوع زندگی به ادعای بسیاری از محققان و تاریخنویسها، نتیجه نخستین تقسیم کار بزرگ اجتماعی میان کشاورزی و دامداری بوده است.
گرچه برخی نیز کوچنشینی را نتیجه جنگها و درگیریها، برای حفظ نوامیس و یا طوایف و قومها میدانند.زندگی عشایری، البته در ایران، قدمت و پیشینه زیادی دارد. هرودت در کتاب «تاریخ» خود مدعی است که «در همان دوران قدیم در ایران کوچنشینان وجود داشتهاند: داعیها، مردها، دروپیکها و ساگارتیها.» اما چیزی که واقعیت دارد، در گذشته نهچندان دور کوچنشینان و یا عشایر، بخش اعظم جمعیت ایران را تشکیل میداده و در نظام اقتصادی و فرهنگی ایران نقش غیرقابل انکاری داشتهاند.
امروزه هنوز در بسیاری از استانهای کشور اقوام بزرگی از عشایر زندگی میکنند که اغلب ساکن و یکجانشین نیستند و هنوز با نظام اجتماعی کوچنشینی زندگی میکنند، مانند استانهای جنوبی و جنوب غربی، از جمله فارس، کهگیلویه و بویراحمد، چهارمحال و بختیاری و حتی خوزستان که جمعیت بزرگی از عشایر در آنها زندگی میکنند.
تفحص و مطالعه در زندگی عشایر و اقوام، بهدلیل ویژگیهای منحصربهفرد و زیباییهای آن، از جمله دغدغههای بسیاری از محققان خارجی، بالاخص اروپایی بوده است که بیاغراق، برخی از این تحقیقها و بررسیها، از منابع مهم شناخت و آشنایی بیشتر با عشایر کشورمان است. از جمله این نویسندگان، «میخائیل سرگئییویچ ایوانف» روسی است که سال 1909 میلادی در روسیه به دنیا آمد و سال 1986 چشم از جهان فرو بست.
او در کتاب «عشایر جنوب(عشایر فارس) قشقایی، خمسه، کهگیلویه و ممسنی» که سال 85 توسط نشر آرون منتشر شده است، براساس تحقیقات میدانی و همچنین تحقیقات کتابخانهای اطلاعات مبسوطی از این اقوام ارائه کرده است.
او در مقدمه کتاب مینویسد که مطالعه اقوام باعث میشود که بتوان وضع اجتماعی- سیاسی آنان را در گذشته یک کشور، بالاخص ایران بازشناخت؛ بخصوص اقوام فارس که نقش بسیار چشمگیری در تاریخ ایران از دیرباز تاکنون بازی کردهاند. با این وجود ایوانف مدعی نیست که بتواند مسئله عشایر فارس را کاملا شفاف کرده و به تمام موضوعها درباره آنها بپردازد.
او از منابع فراوانی در تحقیقهای خود بهره برده است که برخی از آنها به چندین دهه قبل برمیگردد و اغلب هم حالت سفرنامهای دارند؛ افرادی مثل آپوت، فلاندن، دوپیره، کرزن، پاین، آوری، دوشوتن و...
شایان یادآوری است تحقیق ایوانف مربوط به دوران قبل از انقلاب است و بیشتر تا اواسط حکومت پهلوی را دربرمیگیرد. نویسنده در کتاب، آمار و ارقام چندانی که بتواند تعداد جمعیت، خانوار و یا جنسیت اقوام عشایر را بهطور متقن بیان کند ارائه نداده بلکه بیشتر به همان دادههای مولفهای قبل از خود بسنده کرده است که مثلا در سال1894 تومانسکی طایفه باصری را براساس برآورد، 4500 چادر معرفی کرده است.
یا دومورینی این طایفه را 3 هزار خانوار اعلام میکند. سوا از اینگونه آمارها، اما کتاب توانسته بررسی خوبی از موقعیت و نقش عشایر، ارائه کند. کتاب، ابتدا با مقدمه نویسنده آغاز میشود و در ادامه 4فصل را به شناخت عشایر فارس اختصاص میدهد. فصل اول در باره فارس است که به اطلاعات عمومی این استان اختصاص دارد.
اطلاعات این فصل، بسیار کلی و در عینحال مربوط بهچندین دهه پیش است. اما در فصل دوم به «نژاد، مهاجرت و شغل عشایر فارس» اشاره میشود که مختص عشایر قشقایی، خمسه، کهگیلویه و ممسنی است. از آنجایی که منابع نویسنده در باره عشایر منطقه، مربوط به زمانی است که کهگیلویه در تقسیمات کشوری جزو استان فارس بود، به همین دلیل او عشایر کهگیلویه را در این دستهبندی قرار داده است.
جالب است که در همان زمان، ایل قشقایی از بزرگترین ایلهای فارس بوده و امروز هم بنا به آمار رسمی کشور، ایل قشقایی بیش از صدهزار نفر جمعیت دارد، این در حالی است که ایوانف آمار جمعیت را طبق نوشتههای محققان و حتی سفرنامهنویسان حداکثر تا 50هزار نفر میداند و میگوید که این آمار بعد از سقوط رضاخان بیشتر شده است.
او در باره منشأ ایل قشقایی، با اشاره به برخی روایتها، آنها را از اخلاف خلجها- یکی از اقوام ترک اغوزها- میداند که در قرن یازدهم میلادی از آسیای مرکزی به ایران آمدند و از قول «ه.فیلد» مینویسد که «اجداد قشقاییها در ترکیب اقوام ترکمن و هنگام حمله مغول در عراق عجم ظهور کردند.» (ص57)
و سپس از قول «آبوت» با استناد به سخنان یکی از ایلبیگها در سال 1850 میلادی مینویسد که اجداد قشقاییها توسط هلاکوخان از کاشقار به ایران کوچانده شدند. اما در ادامه مینویسد که «بهمنبیگی» یکی از نویسندگان، این حرفوحدیثها را تقریبا رد میکند و معتقد است که «قشقاییها یا دستکم اکثرشان مدت زمان زیادی همراه با ملل ماوراء قفقاز، منطقه باکو و یا دیگر مناطق میزیستهاند.»(ص58)
او اما، «منشأگیری بخشی از اقوام قشقایی از آسیای مرکزی را منتفی نمیداند.» (ص59) ایوانف در باره روایتهای متعدد از ایل قشقایی مینویسد:«دلیل کثرت روایات مربوط به پیدایش این اقوام، گوناگونی عناصری است که اقوام قشقایی در طول تاریخ از آنها ترکیب شده و بهوجود آمدهاند. کاملا امکان دارد که این روایت مختلف واقعا منعکسکننده پیدایش عناصری باشد که وارد ترکیب قبایل قشقایی شدهاند.»(ص63)
سپس به نقل از «اولنسدوشوتن» در سال 1953، مینویسد که ایل قشقایی از 55 طایفه تشکیل میشده است. این فصل که حدود یکپنجم کتاب را شامل میشود، بهطور جامعی تمامی قولها و دیدگاهها و حتی روایتها درباره قشقاییها را شرح میدهد که: از زبان، نژاد، فرهنگ و آداب و رسوم آن، تقریبا میتوان به منابع قابل اعتنایی دست یافت.
در ادامه نویسنده در باره عشایر کهگیلویه مینویسد که قبلا بخشی از جمعیت عشایری استان فارس را شامل میشدند و از دیدگاه او در بسیاری از زمینهها وابستگی تنگاتنگی با فارس دارند. البته در سال 1923 کهگیلویه به لحاظ تقسیمات کشوری از استان فارس جدا شد و به خوزستان ملحق شد، ضمن آنکه بعدها این منطقه خود مستقل شد و امروزه به نام استان «کهگیلویه وبویراحمد» معروف است.
ایوانف در ادامه عشایر خمسه را که هنوز دومین و پرجمعیتترین عشایر استان فارس هستند، مورد بررسی قرار میدهد و آنها را شامل5 ایل: بهارلو، اینانلو، نفر، باصری و ایل عرب معرفی میکندو معتقد است که بهدلیل این اتحاد، آنها را عشایر خمسه نامیدهاند. جالب است که هر یک از این ایلها از چندین تیره تشکیل میشدند؛ مثلا برای «اینانلو» 25 تیره معرفی میکند، مانند: ابوالوردی، اسلاملو، و... یا ایل «نفر» را 16تیره تشکیل میدهد.
او از قول دومورینی جمعیت کل عشایر خمسه را 34500 نفر اعلام میکند، در حالی که براساس آمار جمعیت آنها امروزه بیش از 40 هزار نفر است. در حقیقت آمارهای کتاب و یا کسانی که ایوانف از آنها نقلقول میکند بیشتر براساس حدس و گمان بوده است، تا بررسی علمی و تحقیقی متقن. در ادامه نویسنده 5ایل فوق را به صورت ریز با زیرمجموعههای معروف مشخص «تیره» تشریح میکند.
نویسنده در این بخش طبق شیوه تحریر و تحقیق خود از منشأ، زبان و تاریخ عشایر کهگیلویه صحبت میکند و مینویسد که مناطق کوهستانی کهگیلویه همیشه زیستبوم عشایر جنگجو و دلیری بوده است که با استفاده از شرایط مساعد محل، برای دفاع از خود در برابر لشکریان مهاجم اغلب مواقع از اطاعت دولت مرکزی و نمایندگانش در فارس سرباز میزدند... در دوران ساسانیان و در دستگاه خلیفه عرب ایالت کهگیلویه یکی از 5ولایت فارس را تشکیل میداد.(ص113)
و میافزاید: «اکثر جمعیت استان کهگیلویه را ایلیاتیها یعنی عشایر کوچنشین تشکیل میدهند.» (ص115) از نظر او «گروه عشایر کهگیلویه از دو طایفه تشکیل شده است: آغاجاری، باوی و ائتلاف بزرگ عشایر جاکی.» (ص119)
او در ادامه به تغییر و تحولات در طوایف مختلف کهگیلویه اشاره میکند و از قول «مینورسکی» «4 تیره آغاجاری را ترک میخواند» و افشار، بیگدلی، جغتای و قرهباغی را از جمله این 4تیره میداند، ضمن آنکه پرجمعیتترین و بانفوذترین عشایر کهگیلویه را ائتلاف عشایری «جاکی» معرفی میکند و میگوید که طبق نظر مینورسکی اصل و نسب عشایر جاکی «لر» است.
ایوانف علاوه بر بازتعریف منشأ عشایر، به آداب و رسوم و خورد و خوراک و پوشاک آنها هم اشاره میکند. چهارمین ایل مورد بررسی ایوانف «عشایر ممسنی» است که در منطقهای واقع در حوالی شمال غرب شیراز سکونت دارند و در گذشته این منطقه به نام «شولستان» معروف بود. به اعتقاد ایوانف عشایر ممسنی جزو لرها هستند و یکی از 4 تیره لرها را تشکیل میدهند.
ایوانف به نقل از «فیلد» مینویسد که نام ممسنی از نام اختصاری رئیس ایل «محمدحسنی» گرفته شده که به عقیده برخی افراد ایل از عربستان و به عقیده برخی دیگر از دشتستان آمده بودند. البته او به نقل از مینورسکی مینویسد که بنا به یکی از روایتها، ممسنیها از سیستان آمدهاند.
او یادآور میشود که عشایر ممسنی در سال 1850میلادی بیش از 2هزار خانوار بوده است و براساس اطلاعات «تومانسکی» در اواخر قرن نوزدهم جمعیت ممسنی را 3هزار خانوار تشکیل میداده است. اما میگوید که در سال 1945 تعداد جمعیت عشایر ممسنی به 60 هزار نفر نیز رسیده است.
ایوانف مینویسد که ممسنی از 4 طایفه اصلی تشکیل میشود: جاویدی، بکش، رستم و دشمنزیاری. (ص150) که در قرن بیستم طایفه «دشمن زیاری» اسکان یافتند و 3 طایفه دیگر همچنان کوچنشین هستند.جالب است که ایوانف بیشتر به نوشتههایی که تاریخ آنها گذشته بود، اکتفا میکرد و کمتر به منابع موجود عصر خود میپرداخت.
او از قول «اولنس دوشوتن» در سال 1953 مینویسد که عشایر ممسنی تیراندازان و سوارکاران ماهری بودند.فصل سوم در باره نظام اجتماعی- سیاسی و فرهنگی اقوام فارس بحث میکند و از ادبیات تا موسیقی آنها را بررسی میکند. اما در فصل چهارم «اقوام فارس در حیات سیاسی- اجتماعی ایران» به طور مبسوط مورد کنکاش قرار میگیرند که به طور گذرا نقش آنها در زمان صفویان و بعد را در زمان کریمخان زند بررسی میکند.
او مینویسد که «در زمان کریمخانزند، رهبر عشایر قشقایی دستیار نزدیک و وزیر کریمخان بود.» (ص245) سپس نقش عشایر فارس در حیات سیاسی ایران در قرن نوزدهم نیز بررسی شده و از مبارزه آنها در مقابل انگلیسیها سخن میگوید. این بخش کمتر از زبان جهانگردان که بیشتر از زبان چهرههای سیاسی معاصر اروپایی که در مناطق عشایرینشین در رفتو آمد بودند، بیان شده است. به همین دلیل نمیتوان به ضرسقاطع همه حرفها و سخنهای آنها را پذیرفت.
همشهری استانها